شهیدان مراغه

زندگینامه شهدای دانش آموز و معلمان دوران دفاع مقدس

شهیدان مراغه

زندگینامه شهدای دانش آموز و معلمان دوران دفاع مقدس

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

شهید محمدرضا علی محمد نسل

شنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۰ ب.ظ

شهید محمدرضا علی محمد نسل

قائم مقام فرمانده گردان حضرت علی اصغر (ع) لشکرمکانیزه ۳۱عاشورا

 

شهید نسل در ۲ دیماه ۱۳۴۱ ه ش در مراغه به دنیا آمد. 

دوران کودکی را در محیط مذهبی خانواده سپری کرد و در طول این مدت روحیه‌ای پر جنب و جوش و زرنگ و نترس داشت. 

دوران دبستان را در مدرسه فتوحی و دوره راهنمایی را در مدرسه آصف گذراند و پس از آن وارد دبیرستان شمس تبریزی شد. 

همزمان با ادامه تحصیل در مدتی کوتاه قرائت قرآن را فراگرفت. 

سالی که وارد دبیرستان شد با اوج گیری انقلاب اسلامی همزمان بود. به این لحاظ فعالانه در پخش اعلامیه‌های امام خمینی و راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد. در یکی از روزهای راهپیمایی، مردم به مراکز تولید و توزیع مشروبات الکلی حمله کردندکه محمدرضا در صف اول راهپیمایان قرار داشت. به همین خاطر در درگیری با پلیس مورد ضرب و شتم قرار گرفت و به شدت مجروح شد و با سر و صورت خونین به منزل بازگشت. 

 

از ویژگی‌های بارز وی قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، گرایشات عمیق مذهبی بود و به شدت از غیبت و تهمت به دیگران تنفر داشت و به سرعت در مقابل آن عکس العمل نشان می‌داد. 

در طول این مدت روابط نزدیکی با خویشاوندان داشت و به تک تک آن‌ها سر می‌زد و صله رحم را هرگز فراموش نمی‌کرد. 

در خلال تعطیلات در مغازه به پدر کمک می‌کرد و به بازی‌های فوتبال و هندبال علاقه داشت. 

با وقوع حوادث کردستان تحصیل را‌‌ رها کرد و پس از عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عازم کردستان شد و در عملیاتهای آزادسازی مهاباد و بوکان شرکت کرد. پس از اتمام این مأموریت دو ماهه به مراغه بازگشت. 

بلافاصله در آذرماه سال ۱۳۵۹، عازم منطقه جنگی سرپل ذهاب شد و فرماندهی نیروهای اعزامی از مراغه را به عهده گرفت. 

در بازگشت از منطقه، فرماندهی پادگان آموزشی الغدیر ملکان به ایشان سپرده شد. در مدت تصدی این مسئولیت با جدیت تمام کار گردآوری و آموزش نیروهای بسیجی را دنبال می‌کرد و هنگام عملیات‌ها عازم مناطق جنگی می‌شد. 

در طول دورانی که محمدرضا در جبهه‌های غرب و جنوب حضور داشت در سمتهای فرماندهی انجام وظیفه می‌کرد. 

 در نیمه اول سال ۱۳۶۱ جانشین شهید بروجردی در منطقه کردستان بود و در نیمه دوم همین سال فرماندهی گردان حضرت رسول (ص) را در منطقه غرب بر عهده گرفت. 

شهید نسل شجاع، مدیر و بادرایت

و از خصایل و ویژگی‌های برجسته‌ای برخوردار بود. 

یکی از همرزمان او در این باره می‌گوید: 

در کردستان با شهید حسین حق نظری تا ساعت دوازده شب نشسته بودیم. در زده شد. دیدم محمدرضاست. با نوار فشنگی بر کمر و سر و وضعیتی پر از گرد و خاک. با او احوالپرسی کردم. شهید حق نظری گفت: «محمدرضا خوب رسیدی بیا شام بخور.» محمدرضا گفت: «اجازه بدهید نمازم را بخوانم بعد بیایم.» گفتم: بیا بدنسازی کن و بعد نمازت را بخوان ولی قبول نکرد. دیدم نمازش خیلی طول کشید. رفتم دیدم محمدرضا به سجده افتاده و در حالی که می‌گوید: «الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و هوایی غالب» و گریه می‌کند. دیگر جرئت نکردم او را صدا کنم و در را بستم و بازگشتم. 

 

محمدرضا در طول حضور در جبهه جنگ سه بار مجروح شد، از جمله در سال ۱۳۶۱ از ناحیه پای راست و یک بار هم از ناحیه دست جراحتی برداشت. از خصلتهای بارز وی این بود که در مواقع جراحت روحیه خود را حفظ می‌کرد. 

بامشغله زیاد و حضور دائم در مناطق جنگی بنا به توصیه علمای اسلام و سفارش امام خمینی (ره) مبنی بر لزوم ازدواج پاسداران انقلاب تصمیم به ازدواج گرفت. در اوایل سال ۱۳۶۲ با خانم شتابی وش ازدواج کرد و ثمره زندگی مشترک پسری به نام حامد است.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۹ ، ۲۰:۴۰
پویا حسین پور

شهید رضا شکاری

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۵۲ ب.ظ

شهید رضا شکاری در ۱۸ دی‌ماه ۱۳۳۶ در شهرستان مراغه در خانواده‌ای متوسط دیده به جهان گشود و در سال‌های اول زندگی کودکی پرنشاط و عجول بود همیشه سعی می‌کرد کارهای شخصی خود را به‌تنهایی انجام دهد و هرگز اجازه کمک به دیگران را نمی‌داد ازآنجایی‌که در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمده بود علاقه زیادی به خواندن نماز و گرفتن روزه داشت از ۶ سالگی نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت طوری که پدر و مادرش به‌زور روزه‌اش را می‌شکستند و در همان سال دریکی از مسابقات مذهبی مسجد محله شرکت کرد جوایزی نیز دریافت نمود دوران ابتدائی را در دبستان امیرکبیر به پایان رسانید و به علت بیماری که داشت یک سال از تحصیل عقب ماند ، دوران دبیرستان را در فردوسی با موفقیت به پایان رسانید و در حین تحصیل مرتب در مسابقات مذهبی شرکت می‌کرد و سال اول هنرستان را در هنرستان صنعتی که حال به اسم هنرستان فنی شهید شکاری هست به پایان رساند سال‌های دوم و سوم را در تبریز ادامه داد پس از اخذ دیپلم از انستیتو زنجان قبول شد.
پس از ۲ ماه تحصیل در زنجان از دانشکده انرژی اتمی پذیرفته شد در حین تحصیل در دانشکده موفق به اخذ چندین تشویق‌نامه ا ز طرف اساتید دانشگاه شد و از آنجائی که همه دانشجویان را برای تحصیلات مالی پس از ۲ سال به خارج می‌فرستادند قرار شد او را در اولین سال به خارج اعزام کنند و او از این‌همه تلاش فقط یک امید داشت ، علاقه به تجملات زندگی نداشت برای شهرت هم تلاش نمی‌کرد او همواره آرزو داشت به داد مردم برسد ، بر جریحه دردمند مرهمی نهد ، حال پریشانی را درمان بخشد ؛ در سال دوم به علت قیام حق‌طلبانه مردم غیور ایران دانشگاه‌ها بسته اعلام شد. پس از تعطیلی دانشگاه‌ها مدتی به مراغه آمد و در میان کسانیکه هنوز عامیانه می‌اندیشیدند به تبلیغ علیه رژیم استبداد پرداخت و دوباره به تهران برگشت و در راهپیمایی‌ها شرکت فعالانه داشت ، در جمعه سیاه و ۱۳ آبان نیز خود عیناً شاهد ظلم و ستم بیداد دگران دژخیمان رژیم بود می‌خواست مردم را با تمام نیرو و توانش دعوت به مبارزه کند . به‌راستی‌که جمله صحیحی است ، قشنگی و طراوت بیننده را مجذوب خود می‌سازد و ناگهان زیباپسندی خائن خوفناک از آن‌همه زیبایی می‌شود دستی از آستین بیرون می‌جهد و غنچه‌ای نشکفته را از شاخه‌اش جدا می‌کند سرانجام رضا در روز جمعه ۸ دی‌ماه ۱۳۵۷ مصادف با ۲۸ محرم در صف راهپمائی ها ملحق شده و ساعت ۱۰ صبح با اصابت گلوله از ناحیه سر قبل از رسیدن به بیمارستان در بیست و یکمین بهار زندگی قبل از شکفتن پرپر شد و تا چهلمین روز شهادتش در بلوار مراغه بازارچه ای که در آن به شهادت رسیده بود بنام ایشان نام‌گذاری شد و در تهران نیز ساختمان انرژی اتمی بنام اولین شهید دانشگاه ساختمان بنام ایشان نام گرفت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۴:۵۲
پویا حسین پور

شهید مسعود کفیل افشار

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۱ ب.ظ

مسعود کفیل افشار، فرزند محمود و حبیبه، در نهم خرداد ماه سال1336 در مراغه در استان آذربایجان شرقی به دنیا آمد. مادرش، حبیبه رستم بنیاد، می گوید:« بیشتر اوقات یا در خانه بود یا در کنار پدرش در مسجد جامع بود.

 

زندگی نامه شهید مسعود کفیل افشار

مسعود کفیل افشار، فرزند محمود و حبیبه، در نهم خرداد ماه سال1336 در مراغه در استان آذربایجان شرقی به دنیا آمد.

مادرش، حبیبه رستم بنیاد، می گوید:« بیشتر اوقات یا در خانه بود یا در کنار پدرش در مسجد جامع بود.

ایشان دوره ابتدایی را در مدرسه فتوحی و دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی خواجه نصیر شهرستان مراغه به اتمام رساند.

به مدرسه خیلی علاقه داشت و خوب درس می خواند. اول نماز می خواند بعد به درسهایش می رسید.

مسعود دوران متوسطه را در در دبیرستان فردوسی در رشته بازرگانی سپری نمود.

وی از همان اوائل تحصیل، ضمن سعی و کوشش در درسهایش در مساجد و انجمن های اسلامی مشغول فعالیت های مذهبی بود و در زمان شروع انقلاب اسلامی ایران هم قدم با امت به پا خاسته ایران در قیام حسینی و نهضت ضد شاهنشاهی شرکت می کرد و با حضور در فعالیت های انقلابی و تظاهرات به ندای رهبر عزیز انقلاب لبیک گفت.

خواهرش، خدیجه کفیل افشار، می گوید:« اکثراً کتاب های حضرت علی(ع) و کتاب های مذهبی را می خواند. او همیشه با وضو بود . روزهایدوشنبه و پنج شنبه را روزه می گرفت.

همیشه در هیأت ها و مساجد بود. ایشان محبت فوق العاده داشت و از لحاظ اخلاق اجتماعی، صبور و متین بود.»

همرزم شهید، مختار کچرچیان، می گوید:«حدود پنج، شش ماه قبل از انقلاب با ایشان آشنا شدم. در درس های قرآن و عقاید اسلامی- که قبل از انقلاب در شهرستان مراغه تشکیل می شد- در خدمت ایشان بودم . دقیقاً در خاطرم است که در آن جلساتی که برای اولین بار مسعود آقا را ملاقات کردم، یک سیمای بشاش و جذاب و نور محمدی در چهره اش بود.

از آنجایی که ما هم سن بودیم، با تحول عظیم انقلاب اسلامی مواجه شدیم. واقعاً تحول در همه افراد هم نسل ما مشهود بود . به قدری این تحول در ایشان عمیق بود که دقیقاً می خواست شیوه مولای متقیان حضرت علی (ع) را پیاده کند.»

برادرش، منصور کفیل افشار، می گوید:«قبل از انقلاب در شهر مراغه تعدادی از هیئت ها وجود داشتند که کار آنها تدریس بود . مانند هیئت منتظران مهدیه که در این هیئت ها بیشتر احکام تدریس می شد و مسعود هم مدتی در هیئت جوانان در مسجد اکبرآباد، احکام و قرآن تدریس می کرد.»

مادرش می گوید:« برای خدمت سربازی به خاتون آباد رفت و بعد از آمدن امام خمینی به مراغه آمد و بزرگترین آرزویش این بود که راه کربلا باز شود و به دین اسلام خدمت کند.»

بعد از پیروزی انقلاب در 22 بهمن ماه سال 1357 ، در کانون نشر فرهنگ اسلامی مراغه - که بعداً به سپاه پاسداران مبدل گردید - انجام وظیفه نمود . سپس به علت فعالیت های قابل توجه در سپاه مراغه، به شورای فرماندهی سپاه انتخاب شد. چندی بعد در خدمت آموزش و پرورش قرار گرفت و در دبیرستان مدرس با سمت دبیر پرورشی انجام وظیفه نمود و بعد از چند ماه به عنوان شهردار شهرستان هشترود انتخاب شد.

مسعود کفیل افشار در سال 1361 با خانم عشرت سلام اله زاده ازدواج کرد که ثمره این ازدواج یک پسر به نام محمود(متولد سال 1362) می باشد.

همسرش، عشرت سلام اله زاده، می گوید:« او فردی با تقوا و خداشناس بود و در خدمت به جامعه و اسلام تلاش می کرد.

در تمام طول زندگیش در راه انقلاب و جامعه اسلامی فعالیت داشت. ایشان با عشق شدید به امام، از رهنمودهای ایشان استفاده و آنها را عمل می کرد.»

برادرش می گوید:«هنگامی که شهردار هشترود بود، یک روز برای دیدارش به آنجا رفتم. اتاق شهردار نه میز داشت و نه صندلی، فقط کف آن را موکت پهن کرده بودند و مردم برای کارهای اداری به آنجا می آمدند و در کنار او می نشستند و حرف ها و مسایل خود را مطرح می کردند . من اعتراض کردم و گفتم: مسعود، این درست نیست، شاید پرونده ها گم شوند و نامه ها جابه جا شوند و مشکلاتی برایت اتفاق بیفتد. در جواب این سوال من گفت: میز و صندلی و تشریفات اداری، دیوار حصینی بین من و مردم ایجاد می کند که مردم به راحتی حرف هایشان را نمی توانند بگویند و ضمناً در صدر اسلام که میز و صندلی نبود و مانند دو برادر و یا مثل پدر و پسر و مثل دو دوست حرف هایمان را به همدیگر می گوییم و مردم خیلی راحت و راضی هستند.»

همرزم ایشان می گوید:« در اوایل انقلاب که کشورمان با بحران های سیاسی مختلفی مواجه بود و در این خصوص هیچ کس نمی توانست بدون اطلاعات جوابگوی ضد انقلابیون و منافقین کوردل باشد، مسعود کفیل افشار از جمله کسانی بود که در این مورد به تحقیق و مطالعه می پرداخت و جوابشان را می داد تا جایی که آن ها را می کشاند و به سپاه می آورد و با آنها مباحثه می کرد و با دلایل مستند جوابشان را می داد.

در سپاه عضو شورای فرماندهی و هم مسئول امور مالی ، بود ، بیشتر اوقات فراغت خود را به ورزش، مطالعه، خواندن روزنامه و از همه مهمتر خواندن قرآن سپری می کرد. قرآن همیشه همراهشان بود و هر وقت که دقایقی را بیکار بود به خواندن قرآن مشغول می شد.

ایشان به قصد خودسازی و دفاع از اصول و ارزش های اسلامی به جبهه رفت و سعی می کرد جبهه رفتنش را هیچ کس نداند و همین قدر بدانند که در مسافرت است و گمنام باشد . رفتنش فقط به خاطر اعتقادش و فرمایشات حضرت امام بود که از چارچوب نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دفاع می کرد.»

همرزم و دوست ایشان، حسن روح نژاد، می گوید:«در تمامی موارد سیاسی همیشه مطیع و فرمانبر امر حضرت امام بود و در خط مقدم جبهه نیز خارج از دغدغه های سیاسی همیشه فکر و ذکرش، پیروزی انقلاب و برافراشته شدن پرچم اسلام در کل جهان بود.

تا این حد می توانم بگویم که هیچ وقت ایشان وقت اضافی پیدا نمی کرد. تا جایی که شب ها به نماز شب و دعا خوانی و کمک رساندن مخفیانه به محرومین و مستضعفین مشغول و در روز نیز درگیر و مشغول کارهای عظیم سپاه بود.

اکثر توصیه هایش اتحاد و اتفاق بسیجیان وگوش دادن به فرامین حضرت امام و عمل به این فرمایشات و پیروز شدن به کمک همدیگر بود. او برای جلب رضایت خداوند متعال، خشنودی روح شهدا و تحکیم و ثبات اسلام به جبهه می رفت. علی رغم مسئولیت های سنگینی که در سپاه داشت و عضو شورای فرماندهی سپاه بود، مسئولیت های مختلفی هم به ایشان پیشنهاد می شد، ولی با وجود این همه مسئولیت ها، جبهه جنگ را مقدم بر هر چیز دیگر می دانست.

در مقابل مشکلات خیلی صبور و مقاوم بود. زمانی که شهید رجایی و شهید باهنر و همسنگران این شهیدان به لقاءالله پیوستند، اکثر بچه های سپاه بی تابی می کردند، ولی این شهید بزرگوار استوار و مقاوم ایستاده بود، در خفا به قرائت قرآن و دعا پناه می برد.

در اکثر کارهای جمعی پیش قدم بود تا این حد که در نمازهای جماعت جا نمازها را پهن می کرد و در جبهه آفتابه ها را پر می نمود و شب ها مخفیانه لباس های بچه ها را می شست.»

همسرش می گوید:«هنگامی که از جبهه برمی گشت، می گفت : حال وهوای جبهه چیز دیگری است و حیف است که انسان جبهه را رها و با این آدمیان زندگی کند.»

مادرش می گوید:«اگر ده روز در مراغه بود، بیست روز دیگر را در جبهه بود.»

مسعود کفیل افشار- که هنوز یک ماه از تولد اولین فرزندش نگذشته بود- برای سومین بار به منطقه کردستان و به گردان مهندسی اعزام گردید. بعد در یکی از اعزام های مجدد خود در سنگرهای خوزستان از ناحیه کتف مجروح شد. در آخرین سفر خود به منطقه مریوان، در مورخه سیزدهم آبان ماه سال 1362در عملیات والفجر 4 در خاک عراق (پنجوین) به شهادت رسید.

پیکر مطهر شهید سردار مسعود کفیل افشار را در گلشن زهرا(س) شهرستان مراغه به خاک سپردند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۴:۴۱
پویا حسین پور

شهید اسماعیل دوستان

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۰ ب.ظ

قائم مقام فرمانده گردان امیر المومنین (ع)

اول خرداد ۱۳۳۷ (هجری شمسی) در شهرستان مراغه به دنیا آمد. 

 تولدش همزمان با روز عید قربان بود، به همین دلیل بر او نام اسماعیل نهادند. پدرش کشاورز بود. 

اسماعیل در دوران کودکی نماز می‌خواند و در ماه رمضان روزه می‌گرفت و با شوق بسیار در مساجد حضور می‌یافت. و در مراسم مذهبی شرکت می‌کرد.

خانواده پس از او صاحب دو پسر دیگر به نامهای محسن و حسین شد که وی با آن‌ها رابطه بسیار صمیمانه‌ای داشت و آن‌ها را در مسائل مذهبی هدایت می‌کرد.

او مقاطع دبستان و راهنمایی را با موفقیت به پایان برد. 

اسماعیل دوران متوسطه را در رشته اقتصاد در دبیرستان اوحدی مراغه‌ای گذراند و موفق به اخذ دیپلم شد.

در دعای ندبه و کلاسهای آموزشی قرآنکه در مسجد چهل پا در مراغه برگزار می‌شد شرکت می‌کرد. 

روزی که اداره شهربانی مراغه به تصرف مردم درآمد، اسماعیل فهرست اسامی هفتاد نفر را پیدا کرد که اسم خود او در آن فهرست بود. 

پس از مدتی انجمن اسلامی الهادی را تشکیل داد. 

کار این انجمن برگزاری کلاسهای عقیدتی و نظامی بود. این انجمن در محله چهل پا در مسجد حاج فتحعلی تشکیل می‌شد. 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اسماعیل به سپاه پیوست و دوره سربازی خود را در پادگان امام رضا (ع) طی کرد. پس از پایان خدمت سربازی در حالی که همچنان با سپاه همکاری داشت، به عنوان معلم در آموزش و پرورش مشغول کار شد و در دور‌ترین روستا‌ها به تدریس بینش اسلامی می‌پرداخت. 

اسماعیل، یک بار به بوکان اعزام شد و در آنجا زخمی شد و از طریق ارومیه، تبریز به مراغه انتقال یافت. 

 او به پیشنهاد حاج رحیم قنبرپور - از دوستان نزدیکش ازدواج کرد.

اسماعیل در سال ۱۳۶۰ و ۱۳۶۲ صاحب دو فرزند پسر به نامهای هادی و مهدی شد. با آغاز جنگ عراق علیه ایران، راهی جبهه‌های جنگ شد. 

رئیس آموزش و پرورش مراغه می‌گوید: 

هر کاری کردم نتوانستم نگهش دارم. اتاقی برایش در نظر گرفته بودیم، نپذیرفت. 

 گفت: این اتاقهای مجلل نمی‌تواند مرا از رفتن به جبهه بازدارد. 

پس از مدتی، محسن - برادر کوچک‌تر و فرزند دوم خانواده - هم راهی جبهه شد. اسماعیل ابتدا در پشت جبهه مسئول ستاد پشتیبانی جنگ بود و هدایای مردم را به جبهه انتقال می‌داد. در این ایام به شرکت در تشییع جنازه شهدا بسیار حساس بود و در هر شرایطی در مراسم حضور می‌یافت. به گفته یکی از همسنگرانش: «زمانی که به جبهه اعزام می‌شدیم راه را طوری انتخاب می‌کرد تا بتوانیم از مجروحان جنگی عیادت کنیم. وی در جبهه هم نمازش را اول وقت می‌خواند.» 

بعد از مدتی به گردانهای رزمی پیوست وبه خط اول جبهه رفت. 

ابتدا در گردان سلمان خدمت می‌کرد و بعد به گردان حبیب بن مظاهر رفت و فرمانده گروهان شد. 

 بعد از شهادت حمید پرکار - که از دوستان نزدیک اسماعیل بود - تعدادی از بسیجیان قصد داشتند در تشییع جنازه او شرکت کنند. ولی وی آن‌ها را از رفتن بازداشت و گفت: «روح شهید از اینکه اینجا بمانید و راهش را ادامه دهید و گردان را حفظ کنید بیشتر خوشحال می‌شود.» 

اسماعیل در عملیات والفجر ۸ نیز شرکت داشت و در سمت فرماندهی گردان سلمان در فاو در سخت‌ترین محور عمل می‌کرد. برای او سمت وپست ومقام مطرح نبود. 

اسماعیل بعد از آن در عملیات کربلای ۵ در شلمچه قائم مقام گردان امیرالمؤمنین شد. او و نیروهای تحت امرش در محوری که پیشروی می‌کردند به میدان مین و موانع سیم خاردار برخوردند؛ در حالی که دوشکاهای دشمن نیز از مقابل به شدت آن‌ها را زیر آتش گرفته بود. در همین هنگام اسماعیل مورد اصابت تیر دوشکای دشمن قرار گرفت. 

 بدین ترتیب، سردار اسماعیل دوستان در عملیات کربلای ۵ در اثر اصابت تیر دوشکا به ناحیه کمر و ترکش به صورت، در شلمچه به تاریخ ۲۱ دی ۱۳۶۵ به شهادت رسید. 

 آرامگاه او در گلشن زهرا در شهرستان مراغه واقع است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۴:۴۰
پویا حسین پور

شهید ناصر صارمی

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۲۹ ب.ظ

شهید صارمی در دهم خرداد سال ۱۳۳۹ در محلهٔ ریحان- خیابان اوحدی مراغه در خانواده‌ای مذهبی به‌دنیا آمد

خانواده وی که چون مقید به اسلام بودند، در تربیت فرزندشان نقش بسزایی داشتند و ایشان با نظارت پدر کودکی را در مسجد و هیئت‌های مذهبی گذراند. 

 از زمانی که خود را شناخت، در امور مذهبی در مجامع ظاهر شد و دوران ابتدائی را در دبستان اوحدی و راهنمایی را در مدرسهٔ پارسا (دکتربهشتی) و مقطع دبیرستان را در مدرسهٔ مهندس بازرگان (علامه طباطبایی) در رشتهٔ حسابداری با اخذ دیپلم حسابداری به پایان برد. 

در سن ۱۵سالگی فعالیت خود را در حسینیه منتظران مهدی (عج) آغاز و جز موسسین این مرکز بوده و در‌‌ همان مسجد نصیرآباد، کلاس قرآن برپا می‌نمود. 

چندین بار توسط ساواک دستگیر شدند. پس از انقلاب به استخدام آموزش و پرورش درآمد. 

در سال ۶۱ بر حسب وظیفه به جبهه شتافت.

بخش هایی از وصیت‌نامه شهید ناصر صارمی:

 خدایا! بارالها! تک سواران سبک بالت را دریاب. 

 عاشقان درگاهت را بپذیر که اینان یاوران خمینی بت شکن، نمایندهٔ حق و حجت بر خلق هستند. 

رزمندگانی که در راه تو سبکبال پر می‌گشایند و سلحشور و شجاعانه پیش می‌روند. 

خدا شاهد است که انگیزهٔ شتافتن به جبهه فقط رضای الهی است و بس. 

 آمده‌ام تا گستاخانه در میدان رزم و مبارزه بتازم و غرور و تکبر را با آب خالص صدق و تواضع شستشو دهم. 

 از انقلابیون دروغین گریخته‌ام و از آن‌ها که به ظاهر انقلابی بوده و می‌ز‌ها را غصب نموده‌اند، بیزارم. 

ای حسین! با نگاه به تمام انقلاب‌ها و مقایسه با انقلاب جهانی تو، تجربه درس تلخی به من داد؛ که اسلحه و انقلاب، و حتی شهادت نباید به خودی خود مورد احترام قرار گیرد. 

بلکه آن‌چه ‌مهم است، غلبه بر خودخواهی و غرور و مصالح پست مادی و ارزش‌های الهی است. 

خدایا تو را شکر می‌گویم که رمز شهادت را به من شناساندی تا در مواقع خطر از مرگ نهراسم و عاشقانه به دریای خطر فرو رفتم و از مهلکه‌های سهمگین روی برنگرداندم. 

من شهادت را قبول کرده و آزادی خود را به هیچ چیزی حتی به حیات خود نمی‌فروشم.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۴:۲۹
پویا حسین پور

شهید محمدرضا پور رستم

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۱۲ ب.ظ

آه خدایا این جوانان در شهادت چه‌ها دیده‌اند راستی اگر ناله‌های جانسوز شبانه این عزیزان را در سنگر‌های مقدم و تاریک نمی‌دیدیم و اگر راز و نیاز شبانه این‌ها را به گوش نمی‌شنیدیم و اگر تلاش شبانه روزی آن‌ها را به چشم مشاهده نمی‌کردیم مناجات شبانه حضرت امیرالمومنین (ع) را چگونه تفسیر می‌کردیم. 

که نمونه بارز آن شهید بزرگوار محمدرضا‌ پور رستم بود که در فروردین ماه سال ۱۳۴۰ در روستای دیزج خوشه مهر چشم به جهان گشود. 

ایشان بعد از سپری کردن تحصیلات ابتدائی به همراه خانواده به شهرستان مراغه مهاجرت کردند و تحصیلات راهنمایی و دبیرستان را در شهر ادامه و در سال ۱۳۵۷ با رتبه عالی موفق به اخذ دیپلم حسابداری از دبیرستان شهید پوررستم شدند.

و با وجود قبولی در مدرسه عالی شهید مطهری در سال ۵۸ به علت عشق و وابستگی خاص به حضرت امام خمینی شغل پاسداری را ترجیح دادند از آنجا که شهید بزرگوار در خانواده‌ای مذهبی پرورش و تربیت یافته بودند لذا از‌‌ همان بدو جوانی پاک و متدین بودند و گرایش خاصی به مسائل مذهبی داشتند و در همین راستا از سال ۱۳۵۳ با شرکت در برنامه‌های عمومی و خصوصی حسینیه جوانان و نوشتن شعار، پخش اعلامیه‌های امام، کتب و نوار‌های مذهبی در مدرسه شکستن و برداشتن عکس طاغوت از مدرسه مبارزه با معلمی که همیشه به اسلام اهانت می‌کرد. دادن شعار و صلوات و شرکت فعال در تمامی تظاهرات خیابانی، درست کردن کوکتل مولوتف، درست کردن سه راهه، درست نمودن ۵۰ کیلو باروت در کلبه باغ یکی از یاران با وفایش شهید مرتضی صادقی به همراهی حاج آقا نقدی و پس از انقلاب فعالیت در کانون نشر فرهنگ اسلامی، فعالیت در کمیته مرکزی و سپس ورود به قلب اسلام ((سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)) فعالیتهای مذهبی، اجتماعی و سیاسی خود را انجام دادند.

شهید بزرگوار جزء موسسین سپاه پاسداران در مراغه بودند و به عنوان مربی آموزش نظامی و عقیدتی سیاسی در سپاه و بسیج خدمت می‌نمود و در کنار آن‌ها کلاس‌های آموزشی عقیدتی سیاسی در مساجد طویقون دیزج، امامزاده و قره مسجد دایر نموده بودند با شروع غائله کردستان توسط ضد انقلاب، شهید پوررستم به همراه اولین اعزام سپاه مراغه عازم شهر پاوه شدند و از آنجا به سنندج اعزام شده و از ناحیه کتف سمت راست مجروح شدند و پس از ماه‌ها بستری شدن در پادگان سنندج و بیمارستان میثاقیه تهران و بهبودی نسبی مصادف با اولین شب ماه مبارک رمضان عازم صائین دژ شده و در درگیری با عوامل ضد انقلاب به همراه دو همرزم دیگرش در مورخه۵۹/۴/۲۲ شهد شیرین شهادت نوشیدند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۴:۱۲
پویا حسین پور

شهید سهراب حسین ­نژاد

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۰۳ ب.ظ

در صبحگاه آذر ماه سال ۱۳۴۱ سهراب در یک خانواده پاک و روحانی در روستای ورجوی دیده به جهان گشود. 

دوران ابتدایی را در دبستان نظامی و فتوحی و دوران راهنمایی را در مدرسه آصف و تحصیلات متوسطه را نیز در دبیرستان امام خمینی (ره) همزمان با شروع انقلاب شروع نمود. 

 نیازهای معنوی و شناخت اهداف ائمه اطهار باعث گردید که علاوه بر دروس کلاسیک دبیرستان در اکثر برنامه­‌های فرهنگی- اجتماعی و سیاسی شرکت جسته و با این وجود جزء شاگردان ممتاز به حساب می‌­آمد. 

سهراب به دنبال تجاوز رژیم بعثی عراق به فرمان استکبار جهانی در سال ۵۹ به دستور امام لبیک گفته و از‌‌ همان ابتدا در جبهه ­های حق علیه باطل حضور یافت و در چند عملیات بزرگ مثل عملیاتهای طلوع فجر- رمضان- مسلم ابن عقیل (ع) - والفجر مقدماتی- والفجر- خیبر- کربلای ۵- کربلای ۸ و بیت­ المقدس ۵ شرکت نمود. 

در عملیات خیبر زمانیکه با هلیکوپ‌تر عازم جزیره مجنون بودند هلیکوپ‌تر هدف راکت هواپیمای عراقی قرار می‌­گیرد و سقوط می‌کند و ایشان هر دو پایشان می‌­شکند و بعد از چند ماه بستری در بیمارستان و تحمل رنج و مشقت بهبودی حاصل می‌کند و دوباره برای یاری رساندن به همرزمان و لبیک به ندای امام به جبهه اعزام می‌شود و در عملیات نصر ۷ از ناحیه سر زخمی می‌شود. 

در سال ۱۳۶۵ با قبولی در رشته پزشکی وارد دانشگاه ارومیه می‌شود. هنگام شروع ترم اول به دنبال عملیات کربلای ۵ و اعلام نیاز به جبهه ­‌ها می‌­شتابد و یکسال تمام در جبهه ­‌ها حضور پیدا می‌­کند. 

دوباره از ابتدای سال ۱۳۶۶ شروع به تحصیل کرد. در سال ۱۳۶۷ به دنبال شرارتهای دشمن در بمباران مناطق مسکونی و اعلام نیاز در سوم رمضان عازم جبهه ­های حق علیه باطل می‌شود و از آنجائیکه عاشقان معبود را در این جهان خاکی قراری نیست و روحشان هوای پرواز از این قفس مادی را دارد در ۲۳ خرداد ماه به قله ­های مرتفع عشق الهی پرواز کرد و مدت ۳ سال پیکر مطهرش در کوه­های قوجار در منطقه عملیاتی ماووت عراق ماند و در آذر ماه سال ۷۰ در سطح شهرستان مراغه در میان انبوه مردم داغدار تشییع شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۴:۰۳
پویا حسین پور

شهید داود خیرالهی

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۵۶ ب.ظ

شهید «داود خیرالهی» در 5 شهریورماه 1346 و در روستای کهلان شهرستان مراغه به دنیا آمد. وی پس از مبارزه با رژیم شاه و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی، راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد و پس از حضور در چندین عملیات، سرانجام در 25 بهمن‌ماه 1364 در عملیات والفجر 8 به جمع همرزمان شهیدش پیوست.

زندگی‌نامه شهید:

شهید «داود خیراللهی» در 5 شهریورماه 1346 در روستای کهلان شهرستان مراغه به دنیا آمد. از همان کودکی در کنار تحصیلات در مسجد آقا محمدتقی، به یادگیری احکام اسلامی و قرآن مجید پرداخت. او با کمک گرفتن از افکار انقلابی خانواده‌اش در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی فعالیت‌های چشمگیری از خود به نمایش گذاشت.

اعلامیه‌های حضرت امام(ره) را پخش نموده و تمثال مبارک حضرتش را در کوچه و بازار نصب می‌کرد. در خردسالی در جریان تظاهرات علیه رژیم شاه دستگیر شد ولی با زرنگی و باهوشی از دست ماموران فرار کرد. بعد از پیروزی انقلاب در سرکوب غائله خلق مسلمان، نقش فعالی ایفا نمود.

14 سال بیشتر نداشت که عازم جبهه شد. در عملیات مطلع‌الفجر و عملیات‌های متعدد دیگری شرکت جست. سال 1361 وارد حوزه علمیه شد و در مدرسه عالی ولیعصر(عج) تبریز مشغول به تحصیل شد و همزمان تا کلاس چهارم دبیرستان نیز ادامه داد.

او در طول 4 سال، 8 مرتبه به جبهه اعزام شد و در عملیات‌هایی چون بیت‌المقدس، در منطقه شناسایی بمو و عملیات والفجر 4 در واحد اطلاعات عملیات لشکر 31 عاشورا حضور داشت. وی در بخش فرهنگی جبهه نیز فعال بود.

اول بهمن‌ماه 1362 به عنوان مبلغ و روحانی عازم جبهه شد و در عملیات خیبر به عنوان تیربارچی شرکت نموده، بعد از 14 روز نبرد جانانه با دشمنان از ناحیه دست و پا مجروح شد. در منطقه پاسگاه زید و بعد هم منطقه عملیات بدر (پد سه جزیره مجنون) پیش‌نماز مقر اطلاعات لشکر 31 عاشورا بود.

آخرین بار که به جبهه رفت، رزمنده گردان حبیب‌بن‌مظاهر بود. او در عملیات والفجر 8 به شهادت رسید.

خصوصیات بارز شهید:

از جوانان خوب و مخلص مراغه به شمار می‌رفت. از غیبت کردن دوری می‌کرد و دیگران را نیز از این کار بر حذر می‌داشت. علاقه زیادی به امام‌خمینی(ره) داشت و فرمان او را فرمان امام‌زمان(ع) می‌دانست. جنگ، جبهه و جهاد را بر مدرسه ترجیح می‌داد.

شجاع، کم‌علاقه به دنیا و مادیات بود. مدام دنبال علم، دانش‌اندوزی و کسب معرفت بود. حضور مداومش در جبهه‌ها فرصت تحصیل را از او سلب کرده بود ولی او با سعی و کوشش مضاعف سعی در جبران عقب‌ماندگی دروس‌اش می‌نمود. اخلاق بسیار نیکویی داشت و به همه احترام خاصی قائل بود.

فرازی از وصیت‌نامه شهید:

بارالها! فقط هنگامی که به خلوت‌کده عشق نظاره می‌کنم تنها جمال مطلق تو را می‌بینم که مافوق پدرهای دلسوز می‌باشی و هر سخن بنده‌ات را گوش فرا می‌دهی ولی من که ره‌یافته کوی تو نیستم، کجا پناه برم؟

می‌خواستم بگویم ای انسان‌ها، با شما هستم. آیا سیر نشدی؟! داستان قارون و هیتلر تو را بر خود نلرزاند؟

و چه توجیهات شرم‌آوری! من نمی‌روم، چون مسئولیتم سنگین است و نمی‌توانم. هزاران توجیه. این انسان توجیه‌تراش زمانی که شهادت با صدای دل‌انگیز خود طلب می‌کند، کدام آغوش است که بدون حاشیه‌روی و توجیه‌تراشی با تبسمی بر لب بپذیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۳:۵۶
پویا حسین پور

شهید حمید محمدی درخشی

چهارشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۶ ب.ظ

28 اردیبهشت 1335 (هجری شمسی) در شهرستان مراغه به دنیا آمد . درخانواده کم درآمدی شد. دوران کودکی حمید بدون حادثه سپری شد .
تحصیلات ابتدایی را در مدرسه بدر و راهنمایی را در مدرسه اوحدی با موفقیت به پایان رساند . سپس تحصیلات متوسطه را در هنرستان صنعتی مراغه پشت سر گذاشت و موفق به کسب دیپبم شد . گرایش های مذهبی حمید در دوران هنرستان افزایش یافت و فراگیری قرآن مجید را از این دوران آغاز کرد و نماز را اول وقت به جا می آورد . دوران نظام وظیفه او با حوادث انقلاب اسلامی مصادف شد . پس از شش ماه خدمت در خرم آباد لرستان به بندرعباس اعزام شد . در طول سربازی به تأسیس کتابخانه در پادگان اقدام کرد و برای پخش اعلامیه های امام خمینی بارها بین شهرهای بندرعباس ، تبریز ، قم ، مشهد رفت و آمد کرد . نقل است که در یکی از سفرها به بندرعباس تعدادی از اعلامیه های امام را در ساک پنهان کرده و سوار هواپیما شده بود که مأموران امنیتی سر می رسند و به بازرسی می پردازند . وی نیز به جدّ حضرت امام متوسل می شود . وقتی مأموران به سراغ اعلامیه ها می روند جز برگه های سفید چیزی نمی بینند . پس از رفتن مأموران به سراغ ساک می رود تا ببیند آیا واقعاً آنها کاغذ سفید هستند یا اعلامیه ها و می بیند که اعلامیه ها در ساک هستند .
در سالهای 1358 و 1359 به مناطق آشوب زده بوکان ، میاندوآب و مهاباد اعزام شد و به همراه جمعی از دوستانش سپاه مراغه را تأسیس کرد و علیه ضد انقلاب به مبارزه پرداخت . با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در کنار عضویت در شورای فرماندهی سپاه مراغه به سمت فرماندهی بسیج مراغه منصوب شد و سازماندهی و اعزام نیروهای بسیجی به جبهه اقدام کرد . در همین زمان به خاطر فعالیتهای شبانه روزی ، محبوبیت زیادی در بین مردم مراغه به دست آورد تا جایی که از او خواستند کاندیدای نمایندگی در مجلس شورای اسلامی ولی به هیچ وجه زیر بار نرفت . می گفت :
من خادم اسلام هستم و خدمتی بالاتر از خدمت در بسیج سراغ ندارم پس در بسیج باقی می مانم زیرا خدمت در بسیج همه چیز من است و من خاک پای بسیجی ها هستم .
در سالهایی که مسئولیت بسیج مراغه را به عهده داشت به طور جدی با گروهکها و منافقین مبارزه می کرد ؛ به همین خاطر چندین بار مورد سوء قصد قرار گرفت اما توانست جان سالم به در ببرد .
همزمان با ایفای مسئولیتهای پشت جبهه در موقع لزوم از جمله به هنگام آغاز عملیاتهای مهم عازم جبهه می شد . اولین عملیاتی که در ابتدای جنگ در آن شرکت داشت در منطقه سرپل ذهاب بود که با پشتیبانی هوایی خلبان سروان علی اکبر شیرودی انجام شد . در این عملیات نیروهای دشمن به قصد تپه ای که نیروهای ایرانی در آن استقرار داشتند ، در زیر آتش باری ، اقدام به پیشروی کردند و نیروهای خودی را به محاصره درآوردند . در این حین چند تن از نیروهای خودی مجروح و چند نفر به شهادت رسیدند . علی رغم این که یکی از نیروها موفق به خروج از حلقه محاصره شدگان شده بود و مقداری فشنگ برای محاصره شدگان می رساند ، اما این اقدام زیاد ثمربخش نبود و تنها دو عدد نارنجک و قریب پانزده عدد فشنگ برای آنان باقی مانده بود . با وجود این مقاومت تا صبح ادامه یافت . عراقی ها در دامنه تپه آرایش جنگی گرفته و محاصره شدگان را به تسلیم شدن می خواندند . در این حال حمید درخشی از طریق یکی از شیارهای تپه به پایین رفت و پس از کشته شدن چند تن از نظامیان عراقی بقیه را که قریب به نود نفر بودند به تسلیم واداشتند و به همراه سایر رزمندگان به پشت جبهه منتقل شد .
یکی از همرزمانش در مورد حضور او در جبهه آبادان در اوایل جنگ می گوید :
اوایل جنگ ، زمانی که آبادان در محاصره کامل دشمن قرار داشت ، شبی قرار شد که جهت زدن خاکریز با چند نفر از برادران سپاهی به نزدیکی دشمن برویم و خاکریز بزنیم . دشمن متوجه حرکات نیروهای خودی شده و به شدت منطقه را زیر آتش گرفته بود . گلوله های منور دشمن لحظه ای قطع نمی شد . در این میان حمید محمدی درخشی آرام و مطمئن در میان آتش سنگین دشمن حرکت می کرد و نیروها را به صبر و پایداری فرامی خواند و آیات جهاد را تلاوت می کرد .
از خصوصیات برجسته حمید محمدی درخشی بشاشیت ، خوش خلقی ، خطرپذیری و اخلاص و توکل بود . روحیه ای که سبب می شد در بسیاری از عملیاتها بر خطرات فائق آید .
حمید در گیرودار جبهه و جنگ با پیشنهاد خانواده و براساس سفارشهای امام خمینی مبنی بر ازدواج جوانان ، با خانم صابره علییاری ازدواج کرد . در دوران کوتاه ازدواج ، حمید کمتر فرصت می یافت به خانواده اش رسیدگی کند به این جهت سرپرستی خانواده او بر عهده پدرش قرار داشت . در آن زمان پدر حمید نیز از بسیجیانی بود که اغلب در جبهه های نبرد بود .حمید در سال 1362 دوره فرماندهی را گذراند و پس از بازگشت به جبهه در لشکر 31 عاشورا فرماندهی تیپ و محور عملیاتی به وی محول شد . در مدت حضور در جبهه چندین بار مجروح شد که هر بار پس از التیام نسبی به مناطق عملیاتی بازمی گشت .
سرانجام ، پس از چهل و هشت ماه حضور در جبهه ها در عملیات خیبر در جزیره مجنون در روز یکشنبه 6 اسفند 1362 در حالی که در محاصره دشمن قرار گرفته بودند به شهادت رسید . شهید مهدی باکری درباره نحوه شهادت حمید در پاسخ پدرش که از حال وی پرسیده بود چنین جواب داده است :
حمید ، دویست و پنجاه اسیر عراقی آورد و تحویل داد و در حالی که از ناحیه شانه زخمی شده بود هر چه اصرار کردیم که برگردد تا زخمهایش پانسمان شود گفت : « بچه ها زیر آتش هستند و باید بروم . » تا مدتی با من با بی سیم تماس داشت و در آخرین تماسش به من گفت : « سلام ما را به امام برسانید , ما مثل امام حسین (ع) جنگ کردیم و مثل او مظلوم واقع شدیم و دیگر صدایی از او نشنیدم . »
سه سال پس از شهادت حمید ، برادرش علی در تاریخ 28 دی 1365 در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه در اثر اصابت ترکش به پاهایش به شهادت رسید . سیزده سال بعد در 2 مرداد 1376 با عملیات گروه های جستجوی مفقودین در منطقه عملیاتی جزیره مجنون بقایای پیکرمطهر حمید محمدی درخشی کشف شد و پس از تشییع در گلشن زهرا (س) شهرستان مراغه به خاک سپرده شد . از شهید حمید درخشی فرزندی به نام مهدی به یادگار مانده است که در هنگام شهادت پدر ، چهل و پنج روز بیشتر نداشت . منبع:"فرهنگ جاودانه های تاریخ"(زندگینامه فرماندهان شهید آذربایجان شرقی)نوشته ی یعقوب توکلی,نشر شاهد,تهران-1384

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۹ ، ۱۳:۳۶
پویا حسین پور